يكى از موضوعات ناپژوهيده در عرصه پژوهشهاى قرآنى اين است كه قرآن به چه لهجهاى نازل شده است. روايات و ديدگاهها در اين زمينه آشفته است و در آنها پاسخ قانعكنندهاى به اين سئوال داده نشده است. حاصل بحث در اين مقاله اين است كه قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قريش يا غير قريش نازل نشده است؛ بلكه قرآن به زبان فصيح و بليغ عربى كه از هرگونه عيوب لهجات محلى و قبيگى عرب خالى است، نازل شده است.
لهجه قرآن، لغت قرآن، نزول قرآن، قرائت قرآن، هفت حرف، قبائل عرب.
به عقيده برخى، اختلافات قرائات در برخى از كلمات قرآن، نتيجه اختلاف لغات و لهجههاى عربى و تعدّد آنهاست(طبرى، جامع البيان، ج1، ص9 به بعد). در اين مقاله سعى بر آن است كه ضمن بررسى لهجههاى عرب در دوره جاهلى و اسلامى و موارد اختلاف قرائاتى كه ناشى از لهجه خوانده شده، به شناسايى لهجه يا لهجههايى كه قرآن به آن نازل شده است، دست بيابيم.
سئوالاتى كه در اين مقاله درصدد پاسخگويى به آنها هستيم، از اين قبيل است كه آيا لغت و لهجهاى كه قرآن به آن نازل شده است، چه لغت و لهجهاى بوده است؟ آيا تركيبى از لهجههاى گوناگون عربِ پيش از اسلام و مقارنِ ظهور آن بودهاست؟ يا لغت و لهجه قريش بوده است كه در موسمهاى خاصّ و از طريق تجارت و امثال آنها در نواحىِ ديگرِ جزيرةالعرب انتشار يافته است؟
شايسته به نظر مىرسد، براى آشنايى به لهجه قرآن، نخست لهجه ادب جاهلى بررسى شود كه آيا عرب جاهلى در تعبير از افكار و عواطفِ خود در شعر و نثر لهجه خاصى را به كار مىبرد؟ يا لهجههاى متعددى را؟ بنا به فرض اول، آيا اين لهجه خاص در سطحى عالىتر از لهجههاى محلّى قبائل متعدّد عربى قرار داشت؟ يا لهجه خاصّ قبيله خاصى را به كار مىبردند؟ و در اين صورت، آيا آن، لهجه خاص به چه قبيلهاى تعلق داشت و در چه محلى پديد آمده بود؟ آيا از آنِ اعراب شمالِ جزيرةالعرب بود يا به اعراب جنوب متعلق بود؟
گروهى از خاورشناسان غربى به امثال اين پرسشها پاسخهايى دادهاند كه اينك بررسى مىشود:
نولدكه بر اين نظر است كه لهجه فصيح بر اساس لهجههاى حجاز و نجد و مناطق مجاور فرات مبتنىاست. نالينو نيز بر اين باور است كه زبان عربىِ فصيح از يكى از لهجات نجد پديد آمده و در كنده، تهذيب شده و به صورت لهجه ادبىِ پيشرفته و رايج، در آمدهاست. او معتقداست كه پادشاهان كِنده به خاطر عنايتى كه به رفاه زندگى شعرا و ادبا داشتند، آنها را به خود جلب كرده و نيز گسترش حكومت آنها كه قبائل مَعد را به خود پيوست و همچنين گرد آوردن قبائل مختلف و از ميان بردن پراكندگى آنها، عامل رواج و پيشرفت اين لهجه گرديد(جواد على، ص47).
به عقيده او لهجه مزبور در نيمه قرن ششم ميلادى رواج و انتشار يافت و خارجِ نجد را نيز فراگرفت و در بيشتر جزيرة العرب ـ به خصوص بخش جنوبى حجاز كه مدينه و مكه و طائف در آن قرار داشت ـ بسط و گسترش يافت. اوضاع پايتختهاى معروف آن عصر و ملوك حيره و غسّان را بدون ترديد مىتوان عامل انتشار سريع و شگفت آور لهجه مذكور دانست.
هارتمن و ولرس را هم عقيده بر آناست كه عربى فصيح، عبارت از لهجه اعراب نجد و يمامه مىباشد؛ جز اين كه شعرا، اين لهجه را به ميزان قابل توجّهى دگرگون ساختند.
لَنْدبُرگ نيز در اين زمينه مىگويد: شعرا قواعد اين لهجه را تأسيس كردند و بعدىها طبق قواعد آنها عمل نمودند و اين قواعد را از شعر آنها استخراج نموده، اصل نحو را نيز از قصايد آنها استنباط كردند(همان).
خاور شناسان، نظريههاى خود را از رواياتى استنباط كردهاند كه دانشمندان اسلامى در باره شعر و لغت و لهجات عرب آوردهاند و با اين كه آراى خاورشناسان بر روايات دانشمندان اسلامى مبتنى است، در عين حال براى يك نظريه علمى صحيح و قاطع درباره لهجه قرآن كافى به نظر نمىرسد؛ زيرا روايات دانشمندان اسلامى در عصر حكومت اسلامى تدوين شد؛ يعنى پس از آن كه لغت و زبان استقرارى يافت و لغت قرآن كريم، زبان رسمى و معمولى تمام ملّت عرب گرديد، اين روايات به وجود آمد.
به هر حال به نظر مىرسد، بهترين راه براى عرضه يك نظريه علمى در اين زمينه، مراجعه به كتيبهها و نوشتههاى دست اوّلاست كه با لهجات مختلفِ اصلى نگارش يافتهاند تا بتوان از آنها وجوه اختلاف و اشتراك لهجهها و قواعد زبان را استخراج نمود و بدين وسيله به شيوه نگارش در منطقهاى كه اين كتيبهها و لوحهها در آنجا پيدا شده و نيز به عصرى كه اين نوشتهها نگارش يافته است، وقوف پيدا كرد. سپس به مؤلَّفاتى كه درباره قواعد لهجهها و ضوابط آنها اعم از صرف و نحو و لغت تأليف شده است، مراجعه نمود تا به ريشه اين زبانها و تمايزات ميان آنها، و لغت و زبان فصيح ـ كه لهجه و تعبير قرآن كريماست ـ آگاهى يافت.
نوشتههاى مربوط به عصر جاهلى كه اساس استشهاد و استدلالاست، در عصر حاضر به هزارها لوحه و كتيبه مىرسد. آنها لهجههاى متعدّدى را از قبيل لهجه معينى، سبئى، قتبانى، حضرمى، ثمودى و لحيانى حكايت مىكنند. در اين ميان لهجه ديگرى به چشم مىخورد كه به زبان فصيح عربى نزديكاست و از اين لهجه در ميان لهجههاى مذكور، آثار كمترى به دست آمده و روى هم به شش اثر مىرسد و تمام آنها مربوط به غرب و جنوب و جزيرةالعرب مىباشد. البته به استثناى نصوص و مدارك معدودى كه از عرب شرق جزيره به دست آمدهاست.
اين تفاوت، ناشى از كثرت اطلاع عربِ غرب و جنوب و يا قلّت اطّلاع عرب شرق از كتابت و نوشتن نيست؛ بلكه منشأ آن، اختلاف محيط طبيعىاست. در غرب و جنوب جزيره، سنگها سخت بوده و نوشتهها را در خود نگاه مىداشت؛ ولى چون در شرق جز شن و ريگ و خاك وجود نداشت؛ به همين رو، نوشته و نقوش در آنها پايدار نمىماند؛ لذا محقّقان در شرق جزيرةالعرب جز به آثار معدودى برنخوردند. آن هم روى سنگهايى كه از اماكن دور به آنجا مىآوردند و نوعاً در شنزارها فرومىرفت و كمتر خود را نمايان مىساخت. اين آثار در ميان ريگ و خاك مستور و مدفون ماند تا كاوشگران شركتهاى نفتى و جهانگردان، بدانها دست يافتند.
آثار مداركى كه با موضوع بحث ما رابطه مستقيم دارد، مدوّناتىاست كه در قرن ششم ميلادى نوشته شدهاست. به خصوص مقدارى از آن كه مربوط به زمان اندكى قبل از اسلام و نزول قرآن است.
به هرحال آثار مربوط به پيش از قرن ششم ميلادى، قسمت عمده آثار و مدارك موجود را تشكيل مىدهد؛ امّا آن آثارى كه مربوط به قرن ششم و چند سال قبل از اسلام و در نيمه اوّل قرن مزبور نوشته شده، بسيار كم و غير قابل توجّهاست؛ ولى آثار قابل توجهى در مورد لهجههاى زبان عربى كه در سالهاى مقارن با ظهور اسلام و يا ايّام نزول وحى نوشته شده باشد، به هيچوجه وجود ندارد تا بتواند به ما در شناختن لهجهاى كه هنگام ظهور اسلام در جزيرة العرب رايج بود، مدد كند.
متأسّفانه در حين ظهور اسلام يا صدر اسلام تأليفى در نحو و ادبيّاتِ لهجههاى عرب جاهلى و يا لهجههاى معمول، در دست نيست. تحقيقاتى نيز كه برخى از دانشمندان، امثال همدانى و نشوان بنسعيد حميرى و امثال آن دو انجام دادهاند و همچنين كتابهايى كه ديگران درباره لهجههاى عرب با استفاده از دستاوردهاى آن دو پرداختهاند، بيشتر به مفردات مربوط است و اغلب درباره لهجهاىاست كه قرآن كريم بدان نازل شدهاست(همدانى، ج8، ص122).
متونى كه در اَلاِكليل همدانى و برخى مؤلفات ديگر راجع به نصوص و نوشتههاى عصر جاهلى آمده، اصلى نيست؛ بلكه استنباطاتى است كه نويسندگان مزبور از مدارك اصلى نمودهاند؛ از اين رو نصوص مزبور نمىتواند نماينده لهجات مربوط به قبل از اسلام باشد؛ به همين جهت حكم نصوص جاهلى را ندارد.
نزديكترين نصوص و مدارك به زبان و لغات عربى، لغت و زبانىاست كه طبق آن، نوشتهها فراهم مىآمد. كهنترين و مفصّلترين متونى كه نماينده عربى فصيح است و عربيت قرآن بر آن متكى است، متون حَرّاناست كه به سال 328 ميلادى تعلق دارد و در بلاد شام كشف شدهاست.
وجود چنين متونى نشان مىدهد كه اعراب اين سرزمين به لهجهاى نزديك به لهجه قرآن كريم تكلّم مىكردند و مىنوشتند؛ اما نزديكترين نصوص مربوط به ايّام ظهور اسلام، كمترين و مختصرترين متونىاست كه كشف شدهاست؛ به همين رو از شناخت پيوستگى آنها به لهجه قرآن كريم، محروم هستيم و نمىتوانيم تطوّر اين لهجه را از آغاز اطّلاع بر نخستين متن مدوّن تا ايّام ظهور اسلام و ويژگىهاى صرفى و نحوى و وجوه اشتراك آن را نسبت به قواعد لهجه قرآن بشناسيم.
مورّخين يادآور شدهاند، در حيره يك مركز علمى و مدرسه وجود داشت كه خطّاطان و نويسندگان حجاز، نگارش قرآن را در آنجا مىآموختند، و قبل از اسلام گروه بسيارى از دانشمندان مسيحى در آن مركز تربيت شدند و در كنيسهها و ديرها و كاخها، جُنگها و مجموعههايى وجود داشت كه در آنها اشعارى كه در باره ملوك و فرمانروايان آن سروده شده بود، ديده مىشد(طبرى، تاريخ الطبرى، ج2، ص37 و ابنجنى، الخصائص، ج1، ص393 و زبيدى، ج2، ص70 و جمحى، ص10 و سيوطى، المزهر، ج2، ص474 و جوادعلى، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص14).
با اين وصف، براى بررسى صحيح لهجههاى عربى پيش از اسلام و مقارن با ظهور آن بايد نوشتهها و متون عصر جاهلى را مورد مطالعه قرار داده و آنها را بر حسب نتايج اين مطالعات، به مجموعههايى تقسيم نمود و براى شناختن لهجه قرآن بايد لهجههاى قبائل مختلف عربى و لهجه اهل حجاز و به خصوص لهجات اهل مكّه و مدينه و نواحى ميان آن دو را كه قرآن در آن جاها نازل شدهاست، شناخت. ولى متونى كه كمى پيش از ظهور اسلام يا هنگام ظهور آن تدوين شده باشد، فعلاً در دسترس نيست.
قرآن كريم به زبان عربىِ روشن(نحل، آيه 103) بر پيغمبر اسلام(ص) نازل گرديد. عرب همواره به لغات و لهجههاى مختلف سخن مىگفت. اينك سئوال اين است كه آيا قرآن به كدام يك از لهجههاى مختلف عربى نازل شدهاست؟
قرآن لهجه خاصّى را معيّن نكرده و حتّى بدان اشاره ننموده است، و واژههاى عربى يا عربيّاً كه در سورههاى متعددى به كار رفته، واژهاى عام و كلىاست، و بر لهجه خاصى دلالت ندارد.
در اين زمينه كه آيا قرآن به چه لهجهاى نازل شده است، دو ديدگاه جلب نظر مىكند كه اينك به بررسى آنها پرداخته مىشود.
پارهاى از روايات از جمله روايت انزل القرآن على سبعة احرف يكى از مستمسكات طرفداران اين نظريهاست كه قرآن مركب از لهجات گوناگون عرباست(طبرى، جامعالبيان، ج1، ص9 به بعد). برخى از علماى اهل سنت از جمله طبرى منظور از هفت حرف را در اين روايت، عبارت از لهجههاى مختلف عربى مىدانند.
اين روايت مشهور و معروفاست و در كتب تفسير و قرائات و حديث اهل سنّت به طرق و وجوه متعدد نقل شدهاست. روايت مذكور به گروهى از صحابه پيغمبر(ص) منتهى مىشود كه آن را از پيغمبر(ص) شنيدند. صحابه مذكور عبارتاند از: عمر بنخطاب، عثمان بنعفان، ابنعبّاس، ابنمسعود، ابى بنكعب، انس، حذيفة بنيمان، زيد بنارقم، سمرة بنجندب، سليمان بنصرد، عبد الرحمان بنعوف، عمروبن ابىسلمه، عمروبنعاص، معاذبنجبل، هشام بنحكيم، ابىبكره، ابىجهم، ابىسعيد خدرى، ابىطلحه انصارى، ابىهريره، و ابىايّوب انصارى. شمار اين صحابيان به بيست و يك مىرسد(سيوطى، الاتقان، ج1، ص78).
روات و ناقلان، علل و اسباب مختلفى را در سبب صدور اين حديث از پيامبر(ص) ياد آور كردهاند كه اينك برخى از مهمترين آنها ياد مىشود.
از جمله مىگويند: رسول خدا(ص) احساس كرد كه اگر قرآن به يك حرف نازل مىشد، صحابه و قاريان قرآن، در قرائت قرآن به دشوارى مىفتادند؛ چون لغات و لهجات آنها مانند هم و يكنواخت نبودهاست. به همين جهت آن حضرت از خداوند درخواست كرد، قرآن را به لهجههاى مختلف نازل كند تا قرائت آن براى عموم آسان و روان باشد. خداوند درخواست پيغمبر خود را اجابت كرد و قرآن را به هفت حرف (لهجه) نازل نمودهاست.
در توضيح اين رخداد روايات گوناگونى رسيدهاست. در يكى از آنها آمدهاست كه پيغمبر فرمود: خداوند مرا مأمور كرد، قرآن را به يك حرف قرائت كنم. از او خواستم بر امت و پيروان من آسان گيرد؛ لذا مرا امر داد، به دو حرف قرائت نمايم. درخواست نمودم آسانتر كند. دستور داد قرآن را به هفت حرف بخوانم(همان).
نيز در حديث ديگرى آمدهاست كه پيغمبر(ص) فرمود: جبرائيل(ع) قرائت به يك حرف را به من تعليم داد؛ لذا مراجعه كردم و خواستم قرآن را به بيش از يك حرف، به من تعليم دهد؛ از اين رو جبرئيل تا آنجا توسعه داد كه به هفت حرف رسيد.
آنچه از اين دو حديث استفاده مىشود، ايناست كه نزول قرآن به يك لهجه منحصر نبودهاست؛ بلكه به لهجههاى متعدّدى نازل شدهاست(همان).
دانشمندان اسلامى در تبيين لهجههايى كه قرآن به آنها نازل شده، آراى مختلفى طرح كردند؛ ولى هيچيك از اين آرا قانعكننده به نظر نمىرسد. به منظور تبيين مدلول اين روايات بجاست، به چگونگى لهجههاى عرب نگاهى افكنده شود.
چنان كه آوردهاند، هريك از قبايل مختلف عرب با لهجه و لغت خاصّى تكلّم مىكردند و حتى برخى از آنها جز به لغت و لهجه خاصّ خود، انس و آشنايى نداشتند و نمىتوانستند به لغت و لهجه ديگرى سخن گويند. از نظر عدّهاى از محقّقان اهل سنّت، همين امر موجب شد كه اختلافات در قرائت قرآن تجويز گردد.
طبرى در مقدمه تفسير خود به اين سئوال مىپردازد كه اگر نزول تمامى قرآن به لغت و زبان عربى، صحيح باشد، به كدام يك از لغات و لهجههاى عرب نازل گرديده؟ آيا به تمام لغات و لهجات يا به برخى از آنها؟ بىترديد تمام اقوام و قبائل عرب، در عرب بودن، مساوى هستند.
طبرى با توجه به روايات مذكور به اين نتيجه مىرسد كه قرآن به لغات بعضى از قبائل عرب نازل شدهاست، نه به تمام آنها، و قرائت مسلمين و مصاحفى كه در دسترس آنهاست، به لغات عدّهاى از قبائل عربىاست(طبرى، جامع البيان، ج1، ص25).
به منظور روشن شدن اين كه قرآن به كدام يك از لهجههاى عرب نازل شدهاست، مراجعه به رواياتى كه در اين زمينه رسيده، ضرورىاست. احاديثى كه لهجههاى قرآن را مشخّص مىكند، غالباً به ابن عبّاس مىرسد. رُوات اين سلسله عبارتاند از: ابنكلبى و ابىصالح كه از ابن عبّاس و نيز قتاده كه او نيز از همو نقل كردهاست.(همان، ص23)
ابى صالح مدّعى شده از ابن عبّاس شنيدهاست كه مىگفت: قرآن به هفت حرف نازل شدهاست(سيوطى، پيشين). پنج حرف آن از آنِ شاخهها و طبقات بعدى قبيله هوازن، و دو حرف آن از آنِ قبيله قريش و خزاعهاست(طبرى، پيشين). قتاده نيز ادّعا كرد كه از ابنعبّاس شنيدهاست، مىگفت: قرآن به زبان قريش و خزاعه نازل گرديدهاست؛ زيرا خزاعه و قريش همجوار بوده و تفاهم آنها در لهجهها و لغاتشان براى آنها آسان بودهاست(همان).
برخى از دانشمندان با استناد به اينگونه احاديث مىگويند: عرب داراى لهجههاى متعدّدى بودهاست؛ ولى تمام آنها از لحاظ فصاحت و شيوايى، مساوى نيستند و چون قرآن داراى اعجازاست، ناگزير بايد به فصيحترين لغت و لهجه عربى نازل گردد و فصيحترين لهجههاى عربى، لهجات طبقات بعدى هوازن مىباشد كه عبارتاند از قبائل سعد بن بكر، خيثم بن بكر، نصر بن معاويه، ثقيف و دو لهجه قريش و خزاعه كه روى هم به شش لهجه مىرسد(همان)؛ ولى اين نظريه، موافق روايتى نيست كه نزول قرآن را به هفت حرف و لهجه مىشمارد؛ لذا بعضى از علما اين هفت حرف و لهجه مذكور در روايات را عبارت از لهجات قبائل هذيل، قريش، تميم، ازد، ربيعه، هوازن و سعد بن بكر، و گروهى ديگر عبارت از لهجههاى هذيل، كنانه، قيس، تيم الرباب، اسد بن خزيمه، و قريش مىدانند(همان).
برخى حديثى را كه از ابنعبّاس از طرق ابىصالح و قتاده نقل شدهاست، غير قابل اعتماد شمردهاند؛ به همين جهت، سند ابن كلبى از ابى صالح را علماى سنّت سلسله كذب خواندهاند و بسيارى از دانشمندان در استشهاد به احاديثى كه از اين طرق وارد شده، احساس ناهموارى و اشكال مىنمايند.(ذهبى، ج1، ص137 و ج3، ص256 و ابنحجر، ج6، ص196).
طبرى در مورد قتاده مىگويد كه وى به ابنعبّاس بر نخورده و چيزى از او نشنيدهاست(طبرى، جامع البيان، ج1، ص23). پس روايت قتاده از ابنعبّاس مبنى بر نزل القرآن بلسان قريش و لسان خزاعة قابل استناد نيست. همين قتاده، حديث ديگرى قريب به همان مضمون از ابى الاسود روايت كرده و مدّعىاست، از او شنيدهاست كه مىگفت: نزل القرآن بلسان الكعبين: كعب بنعمرو و كعب بنلؤى.
خلاصه آن كه روايت نزول قرآن به هفت حرف، به طرق متعدّدى رسيدهاست؛ ولى چون توضيح قابل توجّه و مطمئنّى درباره آن اظهار نشدهاست، مُجْمَل و عام به شمار مىرود.
بنا بر اين به نظر مىرسد، ذكر اين لهجهها در ذيل روايت مورد بحث جزء متن حديث نيست؛ بلكه راويان مذكور آن را به متن حديث الحاق كردهاند.
برخى از دانشمندان ضمن نقد رواياتى كه نزول قرآن را به لهجههاى گوناگون عرب دانستهاند، بر اين باورند كه قرآن به يك لهجه نازل شده و آن نيز فقط لهجه قريشاست كه پيامبر اسلام(ص) از ميان آنها به پيامبرى مبعوث شد.
براى نمونه خالد بنسلمه درباره اين روايتى كه قتاده از ابن عباس آوردهاست، مىگويد: آيا از اين مرد نابينا تعجّب نمىكنى كه مىگويد: قرآن به زبان دو كعب، كعب بنعمرو و كعب بنلؤى نازل شدهاست؛ در حالى كه قرآن به زبان قريش نازل گرديدهاست؟(همان)
به علاوه، اين روايتى كه به ابنعبّاس نسبت داده شده است، با روايتى كه صريحاً مىگويد، قرآن، به زبان قريش نازل شدهاست(طبرى، پيشين، ج1، ص23)، تعارض دارد؛ زيرا در اين روايت، لهجه قرآن را در يك لهجه، محدود و مشخّص مىكند؛ چنان كه از گفتار عثمان به افرادى كه در جمع و تدوين قرآن شركت داشتند، همين معنا استفاده مىشود؛ زيرا عثمان به آنها گفته بود، هرگاه با زيد بن ثابت در مورد قرآن، دچار اختلاف نظر شديد، آن را به زبان و لغت قريش بنويسيد؛ چون قرآن به زبان آنها نازل شدهاست(همان، ص24).
برخى از علما براى سازش ميان احاديثى كه لهجههاى قرآن را متعدّد مىشمارند و احاديثى كه تنها لهجه قريش را لهجه قرآن معرّفى مىكند، به چند طريق چارهجويى نمودند:
گروهى گفتهاند كه قرآن فقط به لغت مُضَر نازل گرديدهاست؛ چنان كه از عمر نيز همين معنا را آوردهاند. برخى در توضيح لغت مضر گفتهاند كه آن عبارت از لهجههاى هذيل، كنانه، قيس، ضبه، تيمالرباب، اسد بنخزيمه، و قريش است كه مجموعاً به هفت لهجه مىرسد(همان).
شمار ديگرى معتقدند كه قرآن فقط به لهجه و لغت قريش نازل گرديدهاست؛ منتها قريش داراى لهجههاى متعدّدى بودهاست.
دسته ديگرى را عقيده بر آناست كه قرآن، نخستينبار به زبان قريش نزول يافته بود؛ اما سپس هر قبيلهاى به جهت مشقتى كه رعايت لهجه خاصى درپى داشت، اجازه يافت كه قرآن را به لغت و لهجه مأنوس و عادى خود كه از نظر اِعراب و الفاظ با هم اختلاف داشت، قرائت كند(سيوطى، الاتقان، ج1، ص81).
ولى حقيقت مطلب ايناست كه اگر ما مواضع اختلاف قرائات را در قرآن بررسى كنيم، حتّى در پيچيدهترين و ناهموارترين موارد خود طورى نيست كه تلفّظ يا فهم آن شاقّ و غير قابل امكان باشد؛ بلكه قبائل مختلف عرب و غير عرب مىتوانستند، بدانها تكلّم نموده و آنها را درك كنند.
پس اين علل نمىتواند مجوّز قرائات مختلف باشد. بنا بر اين، تعليل نزول قرآن به هفت حرف، وجه درستى ندارد و حتّى حديث مزبور را متزلزل مىسازد.
دانشمندانى كه معتقدند، قرآن به لهجه قريش نازل شدهاست، به اين ادله استناد مىجويند:
الف. قريشى بودن رسول خدا(ص): بىترديد رسول خدا(ص) از قبيله قريش بوده و آن حضرت و نيز قبيله قريش در مكّه به سر مىبردند؛ بنا بر اين بايد قرآن به زبان قوم و قبيله پيغمبر(ص) نازل شده باشد تا حجّتِ بر آنها تمام باشد(رافعى، اعجاز القرآن، ص63 به بعد).
آيه وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ(ابراهيم، آيه 4) دليل بر همين مطلباست، و چون قوم پيغمبر(ص) از قريش بودند، ناگزير بايد نزول قرآن به لهجه آنها باشد(سيوطى، الاتقان، ج1، ص81).
ب. امتياز لهجه قريش بر ساير قبايل عرب: قريش، فصيحترين و بليغترين قبائل عرب بودند؛ چون در موسمهاى خاصّى كه قبائل ديگر عربى هر سال به مكّه مىآمدند، سخنانى از آنان مىشنيدند و از ميان سخنان آنها، شيواترين الفاظ و واژهها و تعبيرات را انتخاب مىكردند و آنچه را كه گزين كردند، براى آنها فطرى گشت تا جايى كه داراى فصيحترين لهجهها شدند(ابنفارس، ص28 و سيوطى، المزهر، ج1، ص21).
ج. مصون ماندن لهجه قريش از اختلاط: قبيله قريش در مسافتى دور از عجمها به سر مىبردند. به همين جهت زبان و لهجه آنها از دگرگونى ـ كه نتيجه اختلاط و آميزش با بيگانگاناست ـ مصون مانده و اسلوب عربى خود را حفظ كرده بودند؛ به همين رو قُرب و بُعدِ قبائلِ ديگر به قبيله قريش در استشهاد به سخنان آنها مورد توجّه دانشمندان لغت بودهاست(ابنخلدون، فصل8، قسم6)؛ به اين معنا كه هر قبيله هرچه به قبيله قريش نزديكتر بودند، سخنان آنها ارزش و اعتبار بيشترى كسب مىكرد.
د ـ وجود اخبارى در تأييد برترى لهجه قريش: اخبارى دردست است كه برترى لهجه قريش را تأييد مىكند؛ به اين معنا كه قريش، شيواترين الفاظ و تعبيرات را در لغات و لهجه خود گزين كرده بود. يكى از آنها خبر منسوب به قتاده(م117ق)است؛ چون قتاده گفته است: قريش بهترين لغات را انتخاب كرده بود تا در نتيجه داراى فصيحترين لغات و لهجهها گرديد و قرآن نيز به لهجه آنها نزول يافت(ابن منظور، ج1، ص77).
شيوايى و فصاحت لغت و لهجه قريش را در صورتى مىتوانيم بپذيريم كه شواهدى بر خلاف آن نقل نكرده باشند؛ در حالى كه آوردهاند: عثمان به كسانى كه نگارش قرآن را به عهده گرفته بودند، دستور داد كه املاكننده از قبيله هذيل و نويسنده از قبيله ثقيف باشد(ابنفارس، ص28) و روشن است كه هيچيك از اين دو قبيله از قريش نبودهاند.
نيز نقل كردهاند كه در لهجه قريش، نوعى ابهام و پيچيدگى وجود دارد(زبيدى، ج9، ص6) و قرشىها در فهم كلمات و الفاظ قرآن دچار اختلاف نظر بوده، ناگزير بودند در توضيح آنها به ديگران مراجعه كنند(طبرى، جامعالبيان، ج1، ص9 به بعد). اگر قرآن به لهجه قريش نازل شده بود، اين اختلاف نظر در فهم كلمات قرآن، پديد نمىآمد.
همين طور، مورّخين گفتهاند كه عرب به تقدّم و برترى قريش در همه امور جز در شعر، معترفاست و در زمان جاهليّت، كمتر از قبائل ديگر، شعر سرودهاند. مؤيّد اين مطلب آناست كه اكثر شعراى جاهلى از قبيله قريش نبودهاند.
همچنين، اگر قرآن به لهجه قريش بود، چرا مفسّرين ـ كه در رأس آنها ابنعبّاس قرار دارد ـ در تفسير قرآن و توضيح الفاظ آن به اشعار و سخن عرب استشهاد مىكردند؟ در حالى كه سخنان و اشعار مورد استشهاد آنها از رجال قريش نبودهاست.
علاوه بر اين، چرا دانشمندان لغت، خود را به تَعَب و رنج وامىداشتند و به بيابانها روى مىآوردند تا در باره لغات پژوهش نمايند و چرا براى آشنايى بيشتر به لغات غريب و نادر و شعر شعرا، از اهل باديه سئوال مىكردند؛ اما از قريش استفاده نمىنمودند؟
به علاوه چرا برخى از علماى لغت و ادب، برخى از لهجههاى عربى را بر برخى ديگر از نظر فصاحت و شيوايى ترجيح دادهاند؟ چنان كه ابو عمرو بن علا گويد: علياى هوازن و سفلاى تميم، فصيحترين قوم عرب به شمار مىروند(سيوطى، المزهر، ج1، ص211 و همو، الاتقان، ج1، ص109 و رافعى، تاريخ آداب اللغة العربية، ج1، ص128).
در صورتى كه آنان از قبيله قريش به شمار نمىآمدند. گروهى ديگر از دانشمندان، لهجههاى «هوازن، جرهم، و نصر قعين» را بر لهجات سايرِ قبائل از لحاظ فصاحت ترجيح مىدهند(ابنمنظور، ج7، ص225 و رافعى، پيشين) و نيز بعضى از دانشمندان، قبائل هوازن، تميم و اسد را فصيحترين قبائل عرب معرّفى كردهاند و به همين جهت لغات و واژههاى فصيح را از آنان دريافت كردهاند. خليل و كسايى و ازهرى را مىتوان از طرفداران نظريه اخير دانست.
ابوعبيد گويد: من تصوّر مىكنم كه فصيحترين قبائل عرب، قبيله سعد بنبكراست؛ به اين دليل كه پيغمبر(ص) فرمود: «من از تمام عرب فصيحترم با اين امتياز كه از قبيله قريشم؛ ولى در ميان سعد بنبكر پرورش يافتم و دوران شيرخوارگى را در ميان آنها به سر بردم». سعد همان قبيلهاى هستند كه ابو عمرو بنعلا در باره آنها گفته بود: «افصح العرب عليا هوازن و سفلى تميم»(رافعى، پيشين).
پس پيغمبر اسلام(ص) قبيله سعد را بر ساير قبائل عرب در فصاحت لهجه برترى دادهاست و تمام قبائلى كه لغات و واژهها و لهجات فصيح از آنها دريافت شده است، نوعاً از قبيله قريش نبودهاند.
نيز مورّخين نوشتهاند كه داوران عكاظ معمولاً از قبيله تميم بودهاند. چرا مردم اين قبيله را براى داورى انتخاب كردند و قريش را در اين كار دخالت ندادند؛ در حالى كه قريش از تميم، شايستهتر بودند؟ آيا انتخاب تميم به اين داورى نشانه آن نيست كه قبيله تميم و يا برخى از رجال آن از نظر فنّ سخن و فصاحت بر قبيله قريش تفوُّق داشتهاند؟
علاوه بر اين، زبان و لغت خطابه و شعر در جاهليّت، همان لغتى بود كه بعدها قرآن بدان نازل گشت. شعرا و خطبايى كه اشعار و سخنان فصيح به آنها منسوباست، همگى از اهل مكّه نبودند؛ بلكه از نواحى مختلف جزيرةالعرب و حتّى عدّهاى از آنها از عراق و يا بلاد شام بودند.
امّا اين كه چون پيغمبر اكرم(ص) از قريش بوده و بايد وحى به لغت و لهجه قريش باشد، بايد گفت كه تمام عرب قوم پيغمبر اكرم(ص) بودهاند و آيه قرآن نيز قوميت خاصى را به معناى محدود آن ـ يعنى قبيله خاص ـ تعيين نكردهاست؛ زيرا خداوند قرآن را با تعبير لسانٍ عربى كه واژهاى عام و مجملاست وصف كردهاست و اين واژه شامل تمام لهجههاى قبائل مختلف مىگردد و اگر منظور از قوم در آيه وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ(1)(ابراهيم، آيه 4) فقط قبيله قريش باشد، بايد در جاى ديگر يادآور شود كه قرآن به لغت و لهجه قريش نازل گرديدهاست تا مفهوم آيه براى همه روشن گردد.
به هرحال، در صورتى نظريه مورخان در اين مورد ـ كه قريش خوشذوق بودند و فصيحترين لغات و لهجهها را گزين كردهاند ـ پذيرفتهاست كه مدلّل و مستَنَد باشد؛ ولى ما پس از بررسى گفتهها و آراى آنها ملاحظه مىكنيم، چنين نيست و ادلهاى كه در اين مورد اقامه مىنمايند، عين مدّعاست و اَسناد قابل اطمينانى نيز در مورد احاديثى كه يادآور شدهاند، به دست نمىدهند.
دانشمندان، اين اخبار را نقل كرده و صدها سال دست به دست گشته و داراى رواج و معروفيت خاصى شده است. اين معروفيت را نمىتوان انكار كرد؛ ولى هر امر معروفى نمىتواند حقّ و مسلّم باشد. علما، بسيارى از احاديثى را كه به طرق متعدّد و اَسناد فراوان نقل شده و معروفيتى براى خود كسب كرده، رد كردهاند؛ زيرا بعدها پىبردهاند، در سند يا متن روايات، مشكلاتى به چشم مىخورد كه آنها را از اعتبار مىاندازد.
دانشمندان، نمونههايى از كلمات غير قرشى را كه در قرآن كريم آمدهاست، ياد كردهاند و يادآور شدهاند كه اين كلمات از لهجههاى ديگراست، از قبيل: الارائك، لاوزر، يفتنكم و مانند آنها، كه برخى اصول اينگونه كلمات را به پنجاه لهجه از لهجههاى مختلفِ قبائل عرب ارجاع دادهاند(سيوطى، الاتقان، ج1، ص229 به بعد).
بارى، قرائت عبد اللّه بنمسعود از نظر اهل سنّت و برخى شيعه از قرائات مشهور بودهاست. عبد اللّه بنمسعود از قبيله هذيلاست(نديم، ص55)، ناگزير بايد در باره لهجه هذيل و خصوصيات و مميّزات آن نسبت به لهجههاى ديگر بحث كرد.
هذيل از قبائلىاست كه در تدوين و نگارش قرآن از لحاظ جَوْدَت و پيشرفت لهجه معروف بودهاست(ابنسعد، ج1، ص15 و ابن قتيبة، ص373).
اشعار اين قبيله مىتواند ما را به لهجه هذيل راهبرى كند؛ ولى بايد اين نكته را در نظر گرفت كه اين اشعار مانند شعرهاى جاهلى، پيشرفته و موافق با قواعدىاست كه در عصر اسلامى ضبط شدهاست؛ علاوه بر اين، اشعار مزبور مطابق نقل رُواتىاست كه از قبيله هذيل نبودهاند؛ لذا در اشعار هذليين مسائلى كه مخالف با قواعد لهجه عربى باشد، كمتر ديده مىشود تا آنجا كه حتّى نمىتوانيم ادّعا كنيم كه فلان شعر مسلّماً به لهجه هذيلاست. هماهنگى اين اشعار با قواعد عربى كه احتمالاً بعدها در مورد اشعار جاهلى به كار رفتهاست، ما را از وقوف به لهجههاى قبائل مختلف عرب، بىنصيب ساختهاست.
مهمترين مثالى كه دانشمندان درباره قرائت ابن مسعود يادآور شدهاند و با بحث ما در مورد لهجهها مربوطاست، ايناست كه او كلمه «حتّى» را در آيه ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الاْآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حينٍ(2) (يوسف، آيه 35)، «عتّى» قرائت كردهاست، مفسّرين و علماى لغت يادآور شدهاند كه اين قرائت طبق لهجه هذيل است و كلمه «عتى» نزد اين قبيله همان «حتى»است؛ زيرا حرف عين به جاى حاء در ميان اين قبيله به كار مىرفت(بيضاوى، ج1، ص60).
علما مواردى ديگرى را يادآور نشدهاند كه ابن مسعود «عتى» را به جاى «حتى» به كار برده باشد؛ با اينكه اين كلمه در مواضع متعدّدى از قرآن آمدهاست. در كتب لغت نيز اشاره نشدهاست كه قبيله هذيل، عين را به جاى حاء استعمال كرده باشند.
بايد يادآور شد كه ابنمسعود طبق بسيارى از روايات، «نعم» را «نحم»(سيوطى، المزهر، ج1، ص133) و «بُعثِر» را «بُحثر» قرائت كردهاست(ابن هشام، ج4، ص25) و اين روايات با رواياتى كه حاكى است، ابن مسعود در آيه سابقالذكر «حتى» را «عتى» قرائت نموده است، منافات دارد؛ چون در روايات اخير ملاحظه مىشود كه ابن مسعود، عين را حاء و در روايات سابقالذكر، حاء را عين يعنى به عكس قرائت كردهاست. مفسّرين مورد ديگرى را متذكر نشدهاند كه ابنمسعود در آنها حرف عين را به حاء مبدل كرده باشد؛ در حالى كه حرف عين در موارد عديدهاى از قرآن آمدهاست.
البته رواياتى وجود دارد كه نشان مىدهد، قبيله اسد و تميم، حرف حاء را به جاى عين در برخى موارد از قرآن به كار بردند و به جاى «مَعَهُم» «مَحَهُم» و به جاى «أعهد» «أحهد» قرائت مىكردند. اين دو نمونه نيز نمىتواند دليلى بر اِبدال مزبور در ميان دو قبيله نامبرده باشد. روايات ديگرى هست كه به لغات ديگر مربوطاست و نشان مىدهد چنين ابدالى در لهجه سعد بن بكر كه ساكن شمال مدينه بودهاند ديده شدهاست(ابنمنظور، ج2، ص40).
ولى چه رابطهاى ميان ابنمسعود و اين قبيله وجود دارد؛ در حالى كه ابن مسعود از قبيله هذيلاست؟ آيا مىشود، فرض نمود كه ابنمسعود، قرائت خود را از زبان مردم قبيله سعد بنبكر اخذ كرده باشد؟
ظاهراً قرائات مذكور ـ كه به ابن مسعود منسوباست ـ معلول اشتباهىاست كه آن هم نتيجه طرز نگارشِ قرآنِ منسوب به اوست و الاّ معقول نيست كه ابنمسعود تنها به قرائات مذكور در موارد ياد شده اكتفا كرده باشد.
چنان كه آمد، رواياتى كه در زمينه نزول قرآن به لهجه قريش يا ديگر لهجات عرب رسيده، نامنقح و تناقضآميز است و ما را به لهجه يا لهجات معينى از لهجات عرب راهبرى نمىكنند. نظر به مشكلات اين روايات و با توجه به اطلاق لسان قوم در آيه چهار سوره ابراهيم به اين نتيجه مىرسيم كه قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قريش يا غير قريش نازل نشده است؛ بلكه قرآن به زبان فصيح و بليغ عربى كه از هرگونه عيوب لهجات محلى و قبيگى عرب خالى است، نازل شده است.
ابنجزرى؛ النشر فى القراءات العشر، تصحيح على بن محمد ضباع، دمشق، 1345ق
ابنجنى؛ الخصائص، مصر، 1331ق
ابنحجر عسقلانى، شهاب الدين؛ لسان الميزان، هند، 1331ق
ابنخلدون؛ مقدمة العبر و ديوان المبتدأ و الخبر، مصر، 1349ق
ابنسعد؛ الطبقات الكبرى، بيروت، 1376ـ 1377ق
ابنفارس، الصاحبى فى فقه اللغة، مصر
ابنقتيبة؛ عيون الاخبار، چ2، 1975م
ابنمنظور؛ لسان العرب، دار إحياء التراث، بيروت
ابنهشام؛ المغنى
بيضاوى، قاضى ناصرالدين؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، لايپزيك، 1846م
جمحى، محمدبن سلاّم؛ طبقات الشعراء، مصر، 1952م
جواد على؛ الهلال، مصر، سال26، 1917ـ1918م
جواد على؛ تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت، 1969ـ 1972م
رافعى، مصطفى صادق؛ تاريخ آداب اللغة العربية
رافعى، مصطفى صادق؛ اعجاز القرآن، مصر، 1940م
زبيدى، سيد مرتضى؛ تاج العروس، مصر، 1306ق
ذهبى، احمد بن محمد؛ ميزان الاعتدال،
سيوطى، جلال الدين؛ الاتقان فى علوم القرآن، چ3، قاهره، 1360ق
سيوطى، جلال الدين؛ المزهر، مصر، 1282م
طبرى، محمدبن جرير؛ اخبار الرسل و الملوك، لندن، 1901ـ1876م
طبرى، محمدبن جرير؛ جامع البيان فى تأويل آى القرآن، قاهره، 1321ق
قرطبى؛ الجامع لاحكام القرآن، مصر، 1358ق
گولدزيهر؛ المذاهب الاسلامية فى التفسير، ترجمه عبدالحليم نجار، مصر، 1374ق
نديم، محمدبن اسحاق؛ الفهرست، مصر، 1348ق
همدانى، حسن بن احمد؛ الاكليل، قاهره، 1368ق
1 . ما هيچ رسولى را جز به زبان قومش نفرستاديم.
2 . آنگاه پس از ديدن آن نشانهها، به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زندان افكنند.